- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ناجوانمردانه زهـرای جوان را میزدند روز روشن مادر صاحب زمان را میزدند خانهای که بیوضو جبریل آن را در نزد دستهای با پـا درِ این آسـتان را میزدند صورت و دستی که میبوسید پیغمبر چه شد؟ پیش قبر او هماین را و همآن را میزدند بعد از آن ضرب لگد زهرا دگر جانی نداشت با همه نیروی خود آن ناتوان را میزدند زن زدن حتی زمـان جـاهلیت عـار بود این مسلمانها چرا شاه زنان را میزدند این زدنها از مدینه باب شد، در کربلا بیحیاها هم زنان هم دختران را میزدند زینب آمد روضهای برپا کند در قـتلگاه روضه را بر هم زدند و روضهخون را میزدند نیست از آغـوش بابا هیچ جایی امـنتر در همینجا دختر شیرین زبان را میزدند
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
"کَـرَم"، فـقـیرِ سرِ سفـرههای احسانت و "ابر"، تـشنۀ در جـستجـوی بارانت "قیام" حاصل "قَد قامَتِ الصَلوة" تو بود نـشـسـته "دین خـدا" در مسیر ایـمانت اطاعت از تو همان طاعت خداوند است "بهـشت" شاخه گلِ کوچکی ز گلدانت قنوت نیمه شبت کهکشان حاجتهاست به آسـمان برود نوری از شـبـسـتـانت به چـادر تو مـلائک دخـیـل میبـنـدند عجـیب نیست یـهـودی شود مسلـمانت همیشه "چرخِ فلک" در طواف دستاست همیشه "حور و ملک" در طواف دستانت هـمه فـقـیـر و یـتـیـم و اسـیـر آمـدهایم نــشــسـتـهایـم بـه امـیـد لـقـمــۀ نـانـت اگر حـسین و حسن میـوۀ دلت هستـند نبی چو روح تو میگردد و علی، جانت اگرچه چادر گلدار تو در آتش سوخت دوبـاره لالـه دمـیـده به دشـت دامـانت همین شکـوفۀ پیـراهن تو شاهد ماست چنان خـلـیـلی و آتـش، شده گـلـستانت بهـار خـانۀ حـیـدر خـزان نـمیگـردی قـسم به برف سر گـیـسـوی زمسـتانت به شانههای تو قوّت نبود و شانه زدی که زینبت نشود بیش از این پریـشانت به پهلوی تو و بازو و سینهات سوگند خودت شکستی و نشکستهاست پیمانت ز بیهوا زدنت، طعنه میزند به علی که باخـبر شود از روضههای پنهانت عـلی برای تو نهـج البلاغه میخـواند مگـر بـلـند شود از تو صـوت قـرآنت علیست آینۀ روی تو، "بَکَتْ وَ بَکَی" تو گریه کردی و حیدر شدهست گریانت دوبـاره پـیـرهـنی را به دجـله اندازش مـگـر خــدای دهـد بـاز در بـیـابـانـت حسین پیرهنی داشت، پس چرا گفتی؟ فـدای پیکر غرق به خون و عـریانت
: امتیاز
|
مناجات ایام فاطمیه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
مسیر عشق بلند است و پای ما لنگ است نفس کشیدنمان، بیتو مایۀ ننگ است گـنـاه، از تو مـرا دور کـرده، مـیدانم ببین که فاصلۀ ما هزار فرسنگ است به هر که فکر کنی دل سپردهام جز تو بگو چه کار کنم با دلی که از سنگ است مـرا به چـادر خـاکـیِ مـادرت بـپـذیـر حنای من که دگر سالهاست بیرنگ است شـنـیـدهایم که مـادر، به بـسـتـر افـتـاده شـنـیـدهایم درِ خـانـۀ عـلی جـنگ است دلــم بـرای سـیــاهـیِ پـرچـم زهــرا... برای گـریـۀ از داغ مـادرم تنگ است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها استقبال از فاطمیه
در روضهایم و روضۀ رضوان گدای ماست اینجا دعای حضرت زهرا برای ماست حالا که فرصت است غنیمت شمار عمر فردا به زیر سردی این خاک، جای ماست "دردم نـهـفـتـه به ز طـبـیـبـان مـدعی" گردِ عبای حضرت جانان دوای ماست "آنان که خاک را به نظر کـیـمـیا کنند" یک گوشه چشمشان به خدا کیمیای ماست این اشک، رحمتیست که از عرش میرسد این چاهِ زمزمی است که در چشمهای ماست اینجا مـیان عـرش خـدا سِـیر میکـنـیم بالا نشـسـتهایم و جهان زیر پای ماست این اشکها هـمیـشه گـره بـاز میکـنند گریه برای فاطمه مشکـلگـشای ماست ما عـهـد بـسـتـهایم بـمـیـریم در غـمـش مُـردن برای روضۀ مـادر بـنای ماست دستِ شکسته، سینۀ زخـمی، رُخِ کـبود این واژهها خلاصۀ شرح عزای ماست قـنـفـذ رسـیـد و بـازوی مـادر سـیاه شد در ازدحـام، پـهــلـوی مـادر سـیـاه شـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فـقـير بانـويیام كه غـنـیِّ بالـذات است همان زنى كه كرم از كرامتش مات است فقـط نه ما كه براى پـيـمـبران، محـشر مـدال فـاطـمـيـون مـايۀ مـباهـات است بـبـين ولايت او را به سـيزده معـصوم بگو كه حضرت زهرا بزرگِ سادات است عليست حق و مع الحق همان مع الزهراست براى فـاطـمـه او لايـق مـواسـات است سه جـمـلـه خـطـبـۀ او افــتـخـار آل الله سـه آيـه كـوثــر او آبـروى آيـات است عـيار خـطـبۀ زهـرا فـراتر از انجـيـل دو خط فضيلت زهرا، وراى تورات است دخيلِ حُرمت تسبيح فـاطـمهست، نماز كه واجبات، گهى گـير مستحبّات است نـصـيب دوست او بـهـترين تحـيّـات و نصيب دشمن او بدترين مجازات است چه بانويى! حَسَنيناش گرسنه خوابيدند ولى براى فقيران به فكر خيرات است نـوشـتهاند كه بعـد از شهـادتـش حـتـی نگـاه مـادرىاش دستگـير اموات است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چه روضهایست که هرکس روایتش میکرد بنای گریه به وضع مصیـبتش میکرد چه میشد از دل آن کوچه برنمیگشتند قضا به لطف قَدَر خرق عادتش میکرد بـرای جــمـلـۀ کـوتـاه هـم مـجـال نـداد وگرنه فاطمه او را نصیحـتش میکرد "زکـیّه" هیچ زمان حرف تُـند نـشنـیده و کاش راهزن این را رعایتش میکرد حرام لقمه به مادر دو دست سیلی زد* گلی که لـمسِ نـسیـمی اذیـتـش میکرد آهای گـریهکـنان! فـاطـمه زمـین افـتاد هجوم چکمه جسارت به ساحتش میکرد یکی ز تـکّـۀ آن گـوشـوارههـا گـم شـد حسن وگرنه همان شب مرمتش میکرد عذاب روحی فرزند، داغ ناموس است مغیره هم چه جفایی به غیرتش میکرد دعای مادرم این روزها فقط مرگ است اجل ز طعنۀ همـسایه راحـتش میکرد *«فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَی خَدَّیهَا مِنْ ظَاهِرِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَ تَنَاثَرَتْ إِلَی الْأَرْضِ» ترجمه: از روی مقنعه طوری بر دو گونهاش زدم که گوشوارهاش پاره شد و به زمین ریخت. بحارالانوار مجلسی، ج۳۰، ص ۲۹۴
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ما گدای فاطـمه هستیم عـزّت را ببـین فاطمه دار و ندار ماست ثروت را ببین تا ابد شکر خدا، شکر خدا، شکر خدا مادری چون مجتبی گشتیم، نعمت را ببین حضرت زهـرا اجازه بر من آلوده داد تا زنم او را صدا مادر، کرامت را ببین عالم و آدم تماما دست بوس مصطفاست مصطفی شد دست بوس او، فضیلت را ببین وقت یارب یا ربش، ربش ندا میداد که آی جبرائیل، جبرائیل عـبادت را ببین گفته بسم الله الرحمن الرحیم و یکتنه با چهل تن او در افتاده، شجاعت را ببین راه داده قـاتلـش را به گـل روی عـلی بر امیـرالمومنین، اوج ارادت را ببین کرد با دست شکسته، لحظههای آخرش بر گنهکاران دعا، بانوی امت را ببین
: امتیاز
|
مدح و منقبت سیدالشهدا علیهالسلام
ذکر شریف ارباب، تسبیحِ مستجاب است پس یاحسین گفتن، اصلیترین ثواب است یک قطره اشک ما را، هفتاد حج نوشته اربابِ دستودلباز، از بس که خوشحساب است یک بیت گریه کردیم، صد جِلد معرفت شد شوریِ اشکِ هیأت، شیرینترین کتاب است جُـونِ حسین باشی، بـوی بهشت داری عطر لباس نوکر، خوشبوتر از گلاب است هر منصبی که داریم، با انتخابِ زهراست مادر برای فرزند، دنبالِ انتصاب است ذکرِ مصـیبتِ او، تـضمین خانۀ ماست کاخ بدون روضه، کاشانهای خراب است ما شهـرونـدهایِ، جـمهـوریِ حـسیـنـیم خونِ شهید گودال، تضمینِ انقلاب است تا کارمان گـره خورد، گـفـتیم: یا رقیّه این نازدانه نامش، در هر زمان جواب است دوری وَبالمان شد، زخمی به بالمان شد یک سالِ بیزیارت، بالاترین عذاب است خرجیِ کـربـلا را، پایِ نجـف نوشـتـند بانیِ اربعـینش، شخصِ ابوتـراب است اربابِ آبها را، لبتـشـنه سر بُـریـدند از داغ حنجرِ او، دلهای ما کباب است آزار پـشـتِ آزار، بـازار پـشـتِ بـازار آل علی گرفتار، دست همه طناب است آن بانویی که گـریان، دنبالِ نیـزهداران هِی میدَوَد پریشان، حس میکنم رباب است!
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
من یکی از نوکران همسر حبل المتـینم خادم و خدمتگزار دخت ختم المرسلـینم بهر توصیف صفاتش امشب از لطف الهی شعـلهور شد آتش خامـوش نطق آتـشینم کیستم من تا که لب بر مدحت زهرا گشایم من کجا و شرح وصف آن نگار نازنینم گوش کن تا گویمت از وصف زهرا داستانی تا بدانی من نه تنها عـاشق آن بیقـرینم دوش اندر خواب دیدم مجمعی از خیل ذرات هر یکی میگفت شرح وصف او را اینچنینم عرش گـفتا من شدم میعـادگاه دوستانش فـرش گـفـتـا زادگاه و مهـد آل طاهرینم ماه گفتا من به پیش حُسن رویش شرمسارم شمس گفتا من هم از نور جمالش شرمگینم زهره گفتا ذرهای از پرتو زهرای اطهر هست کافی تا که از خورشید بالاتر نشینم مشتری گـفتا چه کالایی بهتر از ولایش من خـریدار چنین کالای رحـمت آفرینم باد گفتا من نوازش مینـمایم گـیسوانش با شـمـیم جـانـفـزایم، با نـسـیم عـنـبـریم خاک گفتا افتخارم بس که از لطف الهی با چنین دُرّ سمـینی تا قـیامت هـمنـشیـنم آب گفتا شأن من بالاتر و برتر از اینهاست چونکه از روز ازل مهریۀ ان نازنـیـنم ناگهان آتش زبان بگشود و گفتا روز محشر دشمنانش را بسوزانم که من خواهان اینم لاجرم از خویش پرسیدم که ناگه زامر ایزد در جوابم یکصدا گفتند هر عضوی چنینم عقل گفتا ماتم از نـور جـمال بیمـثالش عشق گفت از خرمن مهر ولایش خوشه چینم چشم گفتا چشم امیدم بود بر سوی زهرا کو بود پشت و پناه ومونس و یار و معینم دست گفتا دست از دامان زهرا بر ندارم تاکه دستم را بگیرد روز سخت واپسینم فاطمه ای بضعۀ خیرالورا ای دخت احمد گوشۀ چـشمی بما کن ای گل ناز آفرینم روز و شب دم از ولایت میزند( ژولیده) از دل تا برات خود بگیرد این دل محنت قرینم
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زینب سلاماللهعلیها
خورشید حِلم، شمع شبستان زینب است دریای صبر، بـندۀ طـوفان زینب است اسـلام، زیـر سـایـۀ ایـمـان زینب است با این حساب، شیعه مسلمان زینب است او رتـبـهدار مبـحـث عـلـم از قـدیـم شد ما بـیـنِ طـورِ اهـلِ تـفـکـر، کـلـیـم شـد در درس دادنِ به مـلائـک سـهـیـم شـد جـبریل نیـز طفـلِ دبـسـتان زینب است بی ذکـر او به وادی عـتـرت نمیرسیم بی اذن او به گـریـۀ هـیـأت نمیرســیم بی حُـبِّ او به سردرِ جـنّـت نـمیرسیم دَخْلِ بـهـشت در پـیِ دُکّـان زینب است در کـوچۀ کـرامت او کـاسهها پُر است از طبخ روزمَرّۀ او، ظرف ما پُر است این سفرهای که دور و بر آن گدا پُر است تولیَّـتَش به دست حَسنجانِ زینب است این شور، در محـیط دلـم انـقـلاب کرد زهرا گرفت دست گـدا را، ثـواب کرد مـا را برای نـوکـریاش انـتخـاب کرد این شیعهخانه، کشورِ ایرانِ زینب است با بالِ اشک، هیچ نمـانـدهست تا دمشق آنقَدْر اهل گریه کـشاندهست تا دمشق! ما را خودِ سهساله رساندهست تا دمشق یعـنی رقـیـّه تـعـزیهگـردانِ زینب است ای زائـر حـسـیـن! بـه او احـتـرام کـن پـای بـرهـنـه حـجِّ خـودت را تـمام کن بـین نـجـف به سـیـّده زیـنب سـلام کـن ایـوان طلا نـمـایـش ایـوانِ زینب اسـت در وقت رزم، واژۀ او مثل خنجر است از هرچه تیر و نیزه و شمشیر، بهتر است زِیْنِ اَبـی که زینبِ کـرارِ حـیدر است! نام «عـلی» مـدال محـبـان زینب است هـنـگـام خـطـبـهخـوانی او، آفـتـاب شد دنیا به تـرک کـردن ظلـمت مُجـاب شد کـاخ یــزیـد روی ســر او خــراب شـد شام سیاه، عـرصۀ جـولان زینب است بزم شراب بود و دل قرص ماه ریخت خاکستری که روی سری بیگناه ریخت با چوب خیزران زد و دندان شاه ریخت این چوبخورده، قاری قرآن زینب است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زینب سلاماللهعلیها
مرغ دلم پَر زده سوی دمشق گـشته مقـیم سرِ کوی دمشق «عـمۀ سـادات سـلامٌ علیک روح عـبادات سلامٌ علیک» «عـمۀ سادات بگو کیستی» فـاطـمه یا حـیـدر ثـانـیـسـتی ای نفَـسِ خطبۀ تو حـیدری! مثل علی کار تو روشنگری نطق تو سرچشمۀ دانایی است خطبۀ پُر شور تو زهرایی است زیـنـبی و زیـنت بـابـا تـویی نـائبـۀ حـضرت زهـرا تویی زینبی و بانوی حجب و حیا چادر تو الگوی حُجب و حیا زینبی و صبـر مجـسّم تویی خواهر ارباب دو عالم تویی جلـوۀ مهـتـاب! سلامٌ علیک خواهـر ارباب! سلامٌ علیک نام تو ثبت است به دیوان عشق ای تو علمدار اسیران عشق با دم تو کرب وبلا زنده ماند نور حسینی ز تو تابنده ماند وصف تو این بس که تو خود زینبی زیـنب کـبـرایـی و زینِ ابـی زینبی و الگوی صبر و وقار تـیغ کلام تو همان ذوالفـقـار زیـنـبی و نـور مجـسّم تویی الگـوی بانـوان عـالـم تـویی کـاش به راه تو فـدا میشـدم کـاش که مثـل شهـدا میشدم کاش میافـتاد به پـایت سرم مثـل شهـیـدانِ دفاع از حـرم آن شهـدایی که هـوایی شدند کـبـوتـرانِ کـربـلایـی شـدند آن شهـدا که تا خـدا پَر زدند ز شام تا کرب و بلا پَر زدند آن شهدا که مرد میدان شدند فـدای راه دین و قـرآن شدند این شهـدا ستـارگـان شباند مـدافــعـان حــرم زیـنـبانـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
دست در عـالـم ایـجـاد تو داری زینب خبر از مبداء و میعاد، تو داری زینب کـلـماتی که خـداونـد به قـرآن فـرمـود آن معـانی همه را یاد، تو داری زینب چون حسین و حسن و احمد و زهرا و علی خوبتر از همه استاد، تو داری زینب طینتی فاطمهپرور چو حسین است تو را هـمّـتی عاطـفـهبـنـیـاد، تو داری زینب چون علی منطق کوبنده و علمی سرشار چون حسن صبر خداداد، تو داری زینب همه اجـداد تو آقای دو عـالـم هـسـتـنـد ارث آقــایـی اجـداد، تـو داری زیـنـب پُر شد از عطر تو امشب همه عالم گویا بـاغ گـل در گـذر بـاد، تو داری زینب چون گل صبح که شبنم چکد از هر برگش خـنده در گـریۀ میلاد، تو داری زینب گشتی از گریه تو خاموش در آغوش حسین که به او اُنـس خداداد، تو داری زینب پنج معصوم به میـلاد تو حاضر بودند اینچـنین لیـلۀ مـیـلاد، تو داری زینب ای وفـادارتـرین خـواهـر عـاشـورایی مـکـتب زنـده و آزاد، تـو داری زینب علم و حلم و ادب و عصمت و ایثار و وفا فضل و بذل و کرم و داد، تو داری زینب سخـن عـالـمـۀ غـیر مـعـلّم شـرفیست که ز فـرمـودۀ سجّـاد، تو داری زینب ز عبادات چنانی که خدا خواسته است برتـری بر همه عـبّاد، تو داری زینب شام تسخیر تو شد، ای مه ویرانهنشین! تـا ابــد دولـتِ آبــاد، تـو داری زیـنـب در اسارت، طلبِ خون شهیدان کردی در سکوت، اینهمه فریاد، تو داری زینب شعله زد اشک تو در هستی غارتگرِ شام خطبه چون خطبۀ سجّاد، تو داری زینب راز خود را به تو بسپرد چو دانست حسین دل سـرکـوبـی بـیـداد، تـو داری زینب از درا زنگ شتـرها ز نهـیب تو فـتاد که به کف رشتۀ اجساد، تو داری زینب ذرّهای کـاش بـبخـشـند «مؤید» را هم ز جلالی که به میعـاد، تو داری زینب
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زینب سلاماللهعلیها
جلوۀ مُشترک حـیدر و زهـرا؛ زینب فیض جاری شده از عالم بالا؛ زینب نه فقط فخـرِ تو؛ فخرِ پدرت هم بوده به تو گـفـتـند اگر زیـنت بـابـا؛ زینب نیمیاز هیمنۀ تو به خـدیجه رفتهست نیمۀ دیگـر تو رفـته به طـاهـا؛ زینب مادرت اُمِّأَبـیـهـاسـت از این رو بـاید لقب تـو بـشـود «سِـرّ أَبـیـهـا»؛ زینب مـادرت مـرتـبۀ عـصمت کبری دارد تو از اینرو شدهای عصمتِ صغری؛ زینب کعبه راضیست؛ اگر مَضجع ِتو سَمت خودش بِکـشـد عـقـربـۀ قـبـلـه نـمـا را؛ زینب اشتباه است اگر فکـر کـنـم در عـالـم فـاطـمـه نـائـبـهای داشـتـه اِلّا زیـنـب سینهام را که ببـویـند ملائک در قـبر مینویـسند به روی کـفـنم "یا زینب" مِنّت از هیچ طبیبی نکشم چون که مرا اشک در داغ تو کردهست مداوا؛ زینب اشک خونین اباالفضل دلیلش این بود دستِ تو بسته شد؛ او کرد تماشا؛ زینب نیزه دار سر اربـاب دلـش سنـگی بود با دلت چونکه نمیکرد مدارا؛ زینب حرمله، شمر، سنان، زجر؛ مُقصّر هستند که شدی غرق کبودی تو سراپا؛ زینب
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
گمان کن که با کعبه همسایهای پی حـفـظ چـنـدین هـزار آیـهای و حـتی اگر غـرق سـرمـایهای بدان بیعلی پست و بیمـایهای خود کعبه هم میرود صبح و شام به دیـدار حـیـدر عـلـیـه الـسلام علی نزد حق است و حق با علیست مـسیـر الی الله تـنـهـا عـلـیست مپرس از چه ذکر لب ما علیست عبادت همین گـفتن یا عـلیست خـدا خـوانـدنش کفر باشد یقـین هم او که بُوَد صاحب مُلک و دین همیـشه خـدا بود هـمصحـبـتـش به محراب خم شد فقـط قـامتش خـدا نـیـز در پـاسـخ طـاعـتـش به او دخـتـری داد شد زیـنـتـش ندیـده فـلک ایـنچـنـین دخـتـری که بر خلـق عـالم کـند سروری از افـلاک تا خـاک پـرواز کرد بـرای بـرادر کــمـی نــاز کـرد در آغوش او چـشم را باز کرد سپس پردهبرداری از راز کرد چنین گفت چشمش به ماه منـیر امیـری حـسـیـنٌ و نـعـم الامـیر نـگـاهــش دوای تـب پـنــج تـن حـضورش چـراغ شب پـنج تن چه بنـویـسـم از کـوکب پنج تن شـده قــبــلـهام زیـنـب پـنـج تـن به طـغـیان کـشانـده جـنون مرا بـه پـایش بـریـزیـد خــون مـرا چه خوب است امشب خدا خواستن طـلا نـه دل مــبـتـلا خـواسـتـن هر آنچه که خوب است را خواستن خلاصه فـقـط کـربـلا خـواستـن تـمام سـحـر ذکـر یـا رب بـگـو همه حـاجـتت را به زینب بگـو چنان مادرش عالمه زینب است به بیت علی قـائـمه زینب است به غمهای او خاتمه زینب است پس از فاطمه، فاطمه زینب است زمــان دعـــا نــوحــه دم دادهام خـدا را بـه زیـنـب قـسـم دادهام چو با او کسی همنشین میشود یکـی از بـزرگـان دین میشـود یکـی مـثـل اُمُّ الـبـنـیـن میشـود که روزی قـمـر آفـرین میشود به اُمُّ البنین مرحمت کرده است ابالفضل را تـربیت کـرده است ابـاالفـضل حـالا هـوادار اوست اباالفـضـل مـاه شب تـار اوست ابالفضل امروز عـلمدار اوست و کار دفاع از حرم کار اوست خـوشـا آنکه او انـتـخـابش کـند فـدایـی زیـنـب خــطـابـش کـنـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
تو کیستی؟ که عقل مجنون توست عشق به تو عاشق و مدیون توست تـویـی جـگــرگــوشــهٔ آل کــســا به درک تـو عـقـلِ رسـا، نـارسـا چـشـم عـلـی مـحـو تـمـاشـای تـو بـه جــای پـای فـاطـمـه پـای تـو تـو بـودهای سـنـگ صـبـور همه تو بُـردهای فـیـض حـضور هـمه دفـاع تو، صبـر تو، احـسـاس تو حـسـین تو، حـسن تو، عـباس تو روی تــو حــســرتِ دل آفــتــاب موی تو شب ندیده حتّی به خواب خاک رهت به عـرش پهـلـو زده پـیـش قــدِ تــو ســرو زانـــو زده مــدرســهٔ تــو دامــن فـــاطــمــه مــعــلـّـمــی نــدیــده و عــالــمــه صـدای تـو دل از عـلـی میبـرد نـاز تـو را فـاطـمـه هـم میخـرد فـاطـمه فـخـر مـصطـفی بر همه از تو ولـی، فـخـرکـنـان فـاطـمـه نیست فـلک به قـدر، هم پـایـهات نـدیـده هـمـسـایــهٔ تــو ســایــهات عـــمـــۀ ســاداتــی و زیــنِ اَبــی عـقــیـلــهٔ هــاشـمـیــان زیـنــبــی لبت «یکی گـوی» دو تـا نگـفـته هـر چه شـنـیـده جـز خدا نگـفـته ولادتـت ولادت گــــریـــه بــــود گـریـهٔ تـو شــهــادت گـریـه بـود ای تو، به هر غـمی امـید حـسین کـشـتـهٔ عـشـقـی و شـهـید حـسین تو روح صـوم و مـعـنی صلاتی تـو ســاحـل ســفـیــنــۀ نــجــاتـی نـام شـمــا هـر دو بـه دنـبـال هـم آیــنــهٔ هــمــیــد و تــمــثــال هــم معنی اگر ز خالق و رب یکیست نام حـسـین و نام زیـنب یکیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
باز چشمم به دری مانده ز خواب افتاده دلم از فرط جنون در تب و تاب افتاده باز هم ذکر لب فاطمه یارب شده است بـنـویـسـیـد بــیــایـنـد مـســافــرتــرهــا مـستها، دلـشـدهها، از همه جابرترها از دل عرش خـدا، دلبر و دلـدار رسید چقدر عـاطـفه گـنجانده خدا در خواهر چه میآید بـغـل واژۀ مـحـشـر خـواهر مرتضی فخر به او کرده، به خود مینازد ناز از حضرت زینب بود و کشته حسین دست انداخته دور و بر انگشتِ حسین مثل یک روح مـیان دو بـدن میمـانند ز وقارش شده پـای هـمۀ عـالـم سُست شده از نور وجودش، دو سه خورشید درست پر جبریل امین هست، ولی راحت نیست
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زینب سلاماللهعلیها
لگام ارض و سما زیر گام حضرت زینب پیمبران همه مست مقام حضرت زینب به امر عشق به پا خواست پای دار و ندارش که دین قوام گرفت از قیام حضرت زینب اگر نبود چه میمـانـد از حکـایت لـیلا پر است سینه به سینه پیام حضرت زینب بقـاء قـافـله مـدیـون ذوالـفـقـار بـیـانـش کمال شیعه رهـین کلام حضرت زینب تمام ایل و تبارم کـنـیز حضرت زهـرا تمام ایل و تـبارم غـلام حضرت زینب سلام دادهام و دلخـوشـم به لحـظه آخـر به روشنای علیک السلام حضرت زینب
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زینب سلاماللهعلیها
به نـام زیـنت مـولا، به نـام سیده زینب شهنـشاهان به قـربانِ غـلام سـیده زینب به نام شیربانویِ مجاهـدهای هر دوران خـدا زد استـقامـت را به نام سیده زینب نیاورده به ابرو خم، در آن دریای طوفانها که ترس از ظالمان باشد، حرام سیده زینب فراوان دیده این عالم، قـیامت آفرین اما قیامت کرده در عـالـم، قـیام سیده زینب ندیده غیر زیـبایی، به رغم مـیل دنیایی که یک لحظه نچرخیده، به کام سیده زینب پس از زهرا به زنهای دو عالم برتری دارد کسی که گردن سبطین، حق مادری دارد به نام این همه ایمان، به نام غیرت زینب غلامم من، غلامم من، غلام همت زینب به نام نافلهخوان سحرهای پُر از ظلمت به نام این همه تقوا، به نام عصمت زینب نزاید مادری دیگر، خدیجهتر از این بانو شده خرج خدا یک عمر، کل ثروت زینب امیرالمومنین در دین ما تنها بُوَد مردی که دارد یادگاری در، جهان چون حضرت زینب چو عباس است در عالم، همیشه پرچمش بالا بگیرد هر که بر شانه، لوای نصرت زینب هزار و چار صد سال است در دنیا حرامیها نمیخواهند باشد الگوی زن عفت زینب الا ای دشمن دین، جنگ با حق دردسر دارد بدان با چادر زینب، در افتادن خطر دارد حـماسه آفـرینیهـای زینب آفـرین دارد چو زهرا مادرش حق گردن دنیا و دین دارد الا ای مردم عـالم، عـلی تنهـا نمیمـاند اگر زهرای اطهر مثل زینب جانشین دارد تمام شیر زنهای جهان قربان آن زن که کفیلی چون یل شیر افکنِ اُمُّ البنین دارد چه باید گفت از آن بیمعلم عالمه وقتی که مداحی گرامی مثل زین العابدین دارد زبانش لال هر که دست بسته خوانده آن را که چو بابایش علی دست خدا در آستین دارد به فردوس برین فردای محشر میبَرَد ما را همین بانو که در سوریه فردوس برین دارد اگر هستی حسینی بهر فردا غم نخور دیگر به محشر حضرت زهرای سوریه کُنَد محشر سلام ای حـضرت ریحـانۀ ریحـانۀ طاها سلام ای قدر بسیارت، فراتر از معماها سلام ای مَحرمِ درد دل عباس و قاسمها ز مادر با محـبتتـر، برای پـور لـیلاها که پای قول خود ماندهست مثل تو در این عالم؟ که پای اعتقاد خود، چنین زد دل به دریاها تو با فرعون شامی کردهای کاری که تا محشر بُوَد بالاتر از درک همه هارون و موسیها سـلام ای آخـر آزادگـی، دریـای آزادی ذلیل عـزم تو بانو، اگرها گشت و اماها به تو رو میزنم هر وقت، دلتنگ نجف هستم که دختر جور دیگر قرب دارد پیش باباها دو عالم بر علی نازد، علی نازد بر این دختر ندیدم زینـبیتر از، امیرالمـومنین حیدر
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
در لقـب، پیـشـتر از زینت مـولا بودن مفـتخـر بود به صدیـقـۀ صغـری بودن چون نبی، چله گرفتهست علی هم به نظر تـا قـدم رنـجـه کـنـد اُمِّ ابـیـهــای دگــر بـایـد آئـیــنــۀ اُمُّ الـنـجــبـا گـفـت بـه او زیـنـت پـنـج تـن آل عـبـا گـفـت بـه او از همان روز که آمد دلش آرام نداشت شرح دلتنگیاش انگار سرانجام نداشت اشک میریخـت ولی در طلب دنـیا نه گریه میکرد، در آغـوش حسین اما نه مـردمِ دیـدۀ او مـیـل به اغـیـار نـداشت جز حسین بن علی با احدی کار نداشت از همان روز جهان دید که در شادی و غم جان او و پسر فاطمه وصل است به هم عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت عشق آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت اینکه هر روز به دیدار حسینـش برود در سفـر نیز پی نـور دو عـیـنش برود سفر؛ آری سفر، افـسوس سفر؛ آه سفر داشت در هر قدمش غُصۀ جانکاه سفر پس به میدان بلا او دل و جانش را بُرد ذوالفقار دو دمش را ( پسرانش را) بُرد آســمــان تـا افــق دیــدۀ او پُــل مـیزد نـور بر چـادر او دسـت تـوسـل میزد بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را عـاقـبت دیـد جـهـان، فـاطـمۀ دیگر را کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را او پـسنـدیـد ولی شـأنی از این بهتر را زد قدم زانوی عـباس و عـلی اکـبر را مَلَک وحی ندا داد که: غَـضّوا ابـصار دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار در مثل، آیـنـۀ فـاطـمـه در حال عـبور دشت محشر شده و مرکب او ناقۀ نور با جلال و جـبروتی که خدا داند و بس بست بر غـرق تحـیـّرشدگان راه نفـس دخـتـر فــاطــمـه یـا اُمّ ابــیـهــای دگـر چه بنـامیم تو را کـوثر بعد از کـوثـر؟ حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم تو خـداونـد حـیـایـی بـه خـداونـد قـسـم دشـت با آنهـمه انـدوه تـمـاشـایی بـود آنچه میدید فقـط چشم تو، زیـبایی بود اصلاً این دشت پریشان تو بود از اول کـربـلا عـرصۀ جـولان تو بود از اوّل لکّـۀ نـنـگ به پـیـراهـن تـاریـخ شـدنـد دشمنان تو اسـیـرت شده، تـوبـیخ شدند آنچـه گـفـتـند و شـنـیـدیم نیـامد سـر تو دست دشمن نرسیده نخی از معجـر تو کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قـسم از سـر دوش تو یکـبـار نـیـفـتـاد عـلـم از سر مقـنعـه، گردی بتکانی کافیست تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافیست ظاهرت زینب کـبری شده باطن حیدر وقت آن است عـلی جلوه کند بر منـبر نکن ابراز غـضب را، نـمیارزد کوفه خـم به ابـروت بـیاور که بلـرزد کـوفه اسکتوا؛ زنگ شترها همه خوابید، بخوان مسجد از لحن تو یکمرتبه لرزید بخوان تیغ برداشتهای، ضربۀ نطقت کاریست واژه در واژه علی در سخنانت جاریست گرم هوهو شده این تیغ که میچرخد مست شعر، دیوانۀ توصیف تو شد، وزن شکست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
بسکه بر «ألله» با قدرت توکل میکند پیش پایش کوه احساس تزلـزل میکند مـاه کـنـج چادرش آرام میگـیـرد پـناه بر لبش لبخندی از دلدادگی گل میکند رونـمـایی کـرده از نـام دلارایَـش پدر میرسد هر کس به توصیفش تأمل میکند زینب است و لحظهٔ تفسیر ایثارش مدام «عقل» کم میآورد؛ فکرِ تکامل میکند «صبر» پای مکتبش حاضر شدهست و باز هم پیش از وارد شدن قدری تعلـل میکند دختر کـعـبه قـنوتش فـرق دارد با همه دستهـایش را برای بنـدگی پُل میکند حضرت أم البنین بعد از خدا و فاطمه در تـمـام کـارهـا بر او تـوسـل میکـند وای بر آنکه به او دل داده اما سالهاست در فـداییاش شدن دارد تغـافـل میکند خواندمش أمّ المصائب! در کنار این لقب معنیِ غـم! غصه و مـاتم تـنزّل میکند این دل بیچاره یک عمر است حسّ غربتِ دوری از صحن و سرایش را تحمل میکند!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
مثل همیشه از همه سرها سری حسین بر نیزه دیدمت، چقدر محشری حسین تا گفت: «یا أخا...» به خدا مطمئن شدم عـبّاس را به خـیـمه نمیآوری حسین! من که هـنوز هـم کـمـرم درد میکـند! حالا بگو تو از کمرت؛ بهتری حسین؟ چشمم به توست ای سر بیتن که سالهاست تـنهـا پـنـاه بیکـسی خـواهـری حـسین از اشک ما بـنای قـیامت شود خـراب از قـاتلان خویش اگر بگـذری حـسین
: امتیاز
|